Welcome to Khak Art Gallery
Iranian Art Khak Gallery
Visit Us
#1 Jila Alley, Basiri St. Gholhak
Shariati Ave. IRAN TEHRAN
TEL: (0098-21) 22 60 54 65
OFFICE VILLA 21, 4B ST. , AL HUDAIBA 322 - MARSAM MATTAR ART CENTER Dubai - United Arab Emirates
All Rights Reserved by
KhakGallery @ 2020


واقعا مهم نیست چه می کشید ( ENGLISH )

SEND TO A FRIEND!

نویسنده شهریار احمدی

این گفت و گو شامل دو بخش است. بخش اول آن به بهانه برپایی نمایشگاه رضا درخشانی با عنوان «بالاتر از سیاهی» تنظیم شده بود که در سال 1385 در گالری خاک برگزار شد و متأسفانه فرصت انتشار پیدا نکرد. همزمان با برگزاری نمایشگاه اخیر او تصمیم گرفتم که گفت و گوی اول را در مفصل تر و به روز کنم. در نتیجه، بخش دوم این گفت و گو را به آن اضافه کردم تا روند کاری ایشان با تکمیل گفت و گوی دوم برای خوانندگان روشن تر شود. اینک خلاصه شده این گفت و گوها را می خوانید.


گفت و گوی اول


شهریار احمدی: به نظر می رسد کارها با وجود اینکه تیره و سیاه هستند، زیباتر شده اند.


رضا درخشانی: این دقیقاً منظورم را بیان می کند. به نظرم کارها با همه تاریکی، کارهای زیبایی هستند و من به این قضیه سخت معتقدم. وقتی کارهای فرانسیس بیکن را از نزدیک می بینید، سوژه هایش خیلی وحشتناک هستند و اصولاً موضوعات نعادی نیستند؛ صورت ها و فیگورها تکه پاره شده اند که آدم خوش اش می آید به آن نگاه کند ، البته این اصلاً کار ساده ای نیست. به هر حال جنبه دکوراتیو کار تا حدی برایم ضرورت دارد.


درباره شعر نوشته ها ؛ چه طور شد که در کارهای جدید نمود پیدا کردند؟


من همیشه بخصوص در دوران اخیر به شعر خیلی اهمیت می دهم . به نظر من شعر مادر همه هنرهاست. هر چیزی تا باری از شعر در خود ندشاته باشد، نمی تواند آن طور که باید پیامش را منتقل کند. من در این نمایشگاه از جنبه بصری شعر (نوشتار) بیش تر استفاده کردم، چون از لحاظ تصویری، با فرم های دیگر هماهنگ بود.


در دوره قبلی که کارها موضوع مینیاتور داشت، هنوز شعر وارد کارهاتان نشده بود.


در آن کارها از نظر بصری فکر می کردم همین مقدار برداشت و تأثیر از هنر شرق کافی است و بعد تصویری شعر خیلی نمی توانست در آنها بنشیند. مدتی طول کشید تا به این نوع کار گرایش پیدا کنم و جالب اینکه در زمانی که دور از ایران بودم این اتفاق افتاد. اصولاً فضای تصویری ، سطوح یکدست رنگ های خالص – که بسیار هم کاربردی است. بیش تر در هنر شرقی جذابیت دارد و با توجه به تجربه ای که از هنر غربی داشتم (هر چند باید بگویم هنر بین المللی اصطلاح درست تری است)، موقتاً به این مقوله پرداختم.


قضیه پارادایم شدن هنر را چه طور می بینید؟


این بده بستان همیشه بوده و هست. اگر بخواهیم قضیه را درست ببینیم، نباید فقط بگوییم که آنها از ما می گیرند، ما هم از آنها خیلی چیزها می گیریم. البته این سؤال را عمداً این طور مطرح کردم! شرقی ها تشنه این هستند که از آنها استفاده کنند، آن هم به مقدار زیاد و افراطی. آنجا که به تکنولوژی مربوط می شود ، پیش رفت و تمدن امروز ما وابسته به امکانات غربی هاست. هر جایی که انگشت بگذاریم این نمود وجود دارد و خیلی طبیعی است که از لحاظ فرهنگی هم تحت تأثیر قرار می گیریم و البته از آن طرف هم تازگی ندارد که افرادی مثل ماتیس ، پیکاسو و ... خیلی استفاده کرده اند، منتها – اخیراً – از جنبه فرهنگی این التقاط خیلی بیش تر شده است.  


در زمینه هایی از هنر خیلی اثر گذار بوده است ، خصوصاً در موسیقی. ولی اگر واقع بین باشیم می بینیم آنها هستند که بخش بزرگی از هنر شرقی را حفظ ومعرفی می کنند، و اگر تلاش و علاقه آنها نبود، شاید هنر شرقی آن طور که امروز هست مطرح نمی شد. به طور خیلی ساده، موسیقی ایرانی و هندی را در نظر بگیرید . استادی مانند راوی شانکار ، تنها کارش نبود که او را در سطح بین المللی مطرح کرد، بلکه استفاده بیتل ها از موسیقی اش در یکی از آلبوم هاشان، تأثیر به سزایی در معرفی موسیقی او در سطح بین المللی داشته است. در حالی که اگر راوی شانکار، هزار کنسرت هم در هند می گذاشت، آن طور که امروز هست مطرح نمی شد.


قضیه این است که آنها این دید باز را داشتند که بتوانند چنین کاری کنند . حالا تصور کنید . این همه سال از آن ماجرا گذشته . اینجا با استادان موسیقی سنتی که هیچ با شاگردان درجه دوم و سوم آنها هم اگر کارهایی مشابه انجام شود، با یک دید عجیب و غریب برخورد می شود. اصلاً متهم می شوید که دارید موسیقی ایرانی را خراب می کنید. این تعصب در فرهنگ ما هست و همیشه هنر را عقب نگهداشته و متأسفانه سد راه پیش رفت شده است.


با توجه به اینکه شما دوره ای کار می کنید و هردوره با دوره قبل متفاوت است ، چه عالی باعث وحدت این آثار می شود؟


قطعاً برای هر کس یک عامل وحدت وجود دارد. هر چند من هیچ وقت فکر نکرده ام عامل وحدت بخش چیست! شاید همان عناصری که حالات مختلف کاری را به وجود می آورند، و مقداری از خصوصیات خود کار هم هست. مثلاً در کارهایی که تم روشن دارند ، من کم تر به دنبال ایجاد بافت و تضاد تیرگی و روشنی هستم و رنگ بیش تر غالب می شود، و این اتفاقاً درباره کارهایی که تم اصلی شان متفاوت است، به نوع دیگری اتفاق می افتد.


اما این جست و جو در هر دو مورد تقریباً یکی است ؛ یعنی کاملاً نقاشانه پیش می روم و از نظر مفهومی تضاد چندانی وجود ندراد. به هر حال یک سری عناصرند که موضوع کارهایم را شکل می دهند و بیش تر بداهه سازی اند و خیلی تفکر طراحی شده در آنها وجود ندارد . برای همین است که هیچ وقت برای هیچ کاری از قبل پیش طرح نمی زنم و دقیقاً هیچ وقت نمی دانم که قرار است چه بشود و همه جاذبه آن هم همین است. البته این خصوصیت خیلی امکان دارد که از موسیقی آمده باشد. برای من موسیقی ایرانی برجسته ترین و بارزترین خصوصیتی که دارد عنصر آزادی و بداهه سازی اش است.


این نمایشگاه نسبت به کارهای قبلی تان تغییر قابل توجهی داشته است؛ این تغییر را حس می کنید؟


البته این تغییر خیلی دوره ای است. بله، این یکی را کاملاً حس می کنم. در کارهای قبلی ام روی مُود بودم که رنگ برایم خیلی اهمیت داشت و همچنین جنبه ایرانی بودن کارها و اینکه کجا نمایشگاه می گذارم. اخیراً این طور شده که نمایشگاه گذاشتن برایم مثل یک پروژه شده است. گاهی آدم مدام کار می کند و نمی داند کجا و کی قرار است نمایشگاه بگذارد ، ولی الان به دلایل خاصی وقتی قرار است نمایشگاهی بگذارم سوژه ای به ذهنم می رسد.


چه قدر روی عنوان بالاتر از سیاهی تعصب دارید؟


خیلی تعصب ندارم . این یک فکری بود که به ذهنم رسید تا کار کنم، و البته عنوان سیاهی با این نمایشگاه بی ربط نبود، چون کارها عمدتاً تیره بودند. این مفهوم تا حدودی توانست در بخش پرفورمنس  با موزیک هماهنگ تر شود ، همراه با یک چیدمان منطبق با موضوع در واقع کار هنرمند بسته به همین جرقه هاست . خیلی جالب است ، همه آنچه می گویید برخلاف سنت مرسوم نقاشانه است. رسم است که می گویند: نقاش فقط باید کار کند و اصلاً و ابداً نباید به نمایشگاه و فروش و مسائلی از این دست فکر کند! دوره هایی بود که بیست و چهار ساعت کار می کردم . البته شاید یک دلیل آن هم دو حرفه ای شدنم باشد؛ یعنی در کنار نقاشی ، موسیقی هم کار می کنم . که این خود به خود شکل کار را عوض می کند. موسیقی چون جنبه پرفورم کردن و اجرایی دارد ، برنامه و زمان مشخصی را طلب می کند.


قاعدتاً نقاشی به این ترتیب نیست. نقاش در استودیو کار می کند و آنهایی را که خوب می شود، جمع می کند و نمایشگاه می گذارد. اما نمایشگاه برای من حالت اجرایی موسیقی را پیدا کرده است. آماده شدن برای یک اجرای ضمن اینکه وقتم هم بین نقاشی و موسیقی تقسیم می شود. الان بخشی از وقتم صرف موسیقی می شود. نوع سیاهی این کارها ، انگار به دور از دغده های روزمره است . البته . دغدغه کلی انسانی هست، ولی دغدغه روزمره نه .


آیا از این کارها برداشت سیاهی کرده اند ؟ به لحاظ فضای تیره ، آیا تلاشی در متقاعد کردن مخاطب کرده اید؟


ممکن است کسانی چنین برداشتی کرده باشند. ولی به هر حال نه، نخواسته ام سیاسی کار کنم و خیلی به این فکر نکرده ام. نمی خواهم خوم را با حافظ مقایسه کنم ولی مثلاً این شعر را در نظر بگیرید: فریب جهان قصه روشن است / ببین تا چه زاید شب آبستن است .... می شود از این شعر ، در حالی که تغزلی، عاطفی و فلسفی است، برداشت سیاسی هم کرد.


درباره تکنیک کارهاتان بیش تر توضیح دهید ، چون بیش تر می پوشانید و تخریب می کنید تا اینکه ترسیم کنید!


من از خراب کردن خیلی خوشم می آید! بیش تر اوقات می کشم و بعد خراب شان می کنم. اصولاً تخریب کردن و دوباره ساختن خصوصاً در هنر مدرن – جواب می دهد . البته این بر می گردد به تجربه های شخصی؛ اصولاً توانایی و دانستن اینکه کی کار تمام می شود و کی باید خراب کرد، چیزهایی است که در اثر تجربه به دست می آید . کیفیت راز گونه این دوره از کارهاتان انگار به خیلی سال های پیش بر می گردد ؛ به پیش از تاریخ ، قبل از پیدایش زبان ، حتا عقب تر ، به آغاز خلقت و شاید ایده ساخت جهان در ذهن خدا !


اتفاقاً من هم همین طور حس کرده ام ؛ یک فضای بی نهایت و لایتناهی به وجود آمد . البته رازگونه بودن در نقاشی برایم مهم بوده است. حتا کارهای خیلی ساده و آبستره هم باید برایم یک رمز و رازی داشته باشد . یکی از دلایل گرایشم به هنر شرقی همین بود . این از آن چیزهایی است که در ذهن آدم ، یا هست یا نیست.


این خصوصیت را در کارهای چه نقاشانی دیده اید؟


پیکاسو ، با وجود اینکه خیلی واقع گراست یا فرانسیس بیکن و مارکس ارنست و البته تعدادی از هنرمندان جوان تر در دوران اخیر، مثل کلمنته و کیفر. انزو کوکی را فراموش نکرده اید؟ بله . کوکی هم این حس را به من می دهد. درخت در اسطوره به عنوان کائنات و زندگی تعبیر شده و هر شاخه بخشی از زندگی است یا کائنات بر پشت یک لاک پشت است یا روی یک شاخ گاو ... و چیزهایی که از مادربزرگ هامان شنیده ایم و از این حرف ها.


فکر کنم خیلی به این چیزها پرداخته اید . نه . واقعیت امر این است که خیلی به چند و چون اسطوره ای و فلسفی آن فکر نکرده ام ، ولی از فرم لاک پشت خوشم می آید . یک سری کار کوچک آبرنگ داشم که دو فیگور کوچک بر پشت لاک پشتی خوابیده بودند . به تدریج این لاک پشت برایم تبدیل به شخصیتی شد ؛ به هر حال طور عمرش ، حرکت کندش ، یک جور تکامل و روایت زمان ، عقل ؛ تجربه است. در دوره ای دیگر ی سری کار داشتم که تعدادی فیگور روی درخت خوابیده بودند . بعد آرام آرام این فیگورها و درخت آمدند روی لاک پشت… این خیلی طبیعی است که مخاطب – خصوصاً در ایران دنبال سوژه ای باشد و اینکه فلان نقاشی چه حرفی برای گفتن دارد. بیننده عام خیلی چیزها را نمی داند. شاید بازی قلم خیلی برایش زیاد مهم نباشد یا چگونگی تصویری نوع درخت. آنها به دنبال ادبیات قضیه می گردند . البته خیلی وقت ها در عین سادگی حرف های خوبی می زنند.


این قدر تفاوت داشتن هر دوره کاری نسبت به دوره قبل شخصاً برایم جذاب است. برای مثال ، تصور اینکه نقاش یک عمر یک سوژه کشیده، برایم غیرقابل تصور است. این خصوصیت هنر نیمه قرن بیستم است. البته این نکته را متذکر شوم: کسانی که این طور کار می کنند ، اصولاً ذهن هاشان قادر به پرواز نیستند. همه آدم ها چنین توانایی ندارند. بعضی این خصوصیت را دارند و بعضی نه . کسانی که چنین قدرتی دارند ، خیلی هم زیاد نیستند . مثلاً پیکاسو این طور بود . نقاشانی هم هستند که دیگر نمی دانند چه کار کنند و تا آخر اسیر یک سوژه می شوند . خیلی از آنها دروناً داغان هستند.


من نمونه اش را دیده ام . یک دوست هنرمند امریکایی دارم که یک ار به من گفت به مرز خودکشی رسیده است. تقریباً بیست سال است که همین تیپی نقاشی می کند. خیلی هم موفق است. مارکت هنری اش هم خوب است ، با قیمت های بالا . ولی دروناً می ترسد که کارهایش را تغییر بدهد و بازارش را از دست بدهد . کاملاً خسته است . خیلی ها هم که اصلاً حس نمی کنند و اصولاً برای شان مهم نیست . برای من این تغییرها و تجربه های جدید خیلی اهمیت دارد . بسیاری از افراد به چیزی که می رسند سریع به آن قانع می شوند . این یک جور محافظه کاری است.


گفت و گوی دوم


بازگشت به چند دوره پیش (خسرو و شیرین) ، اثری که فقط می توان انتظارش را از شما داشت، چه طور شد به آن موضوع برگشتید؟


این قضیه (رجعت) برای من چیز تازه ای نیست . بارها در دوره های مختلف کاری ام این اتفاق افتاده است. زمانی موضوع شروع و بعد قطع می شود و دوباره بر می گردم بر سر همان موضوع . ولی چیزی که برایم مهم و در عین حال جالب است اینکه وقتی بر می گردید بر سر آن موضوع ، دیگر آن را تکرار نکنید . از نظر موضوعی درست است که موضوع تکرار می شود ، ولی مطمئناً باید با قابلیت تازه ای مطرح شود . این بستگی به مود (mood) و حالم دارد .


این کارها برای شما تاریخ مصرف هم دارند ، با توجه به این حکم کلی که اثر هنری بعد از خلقش برای هنرمند به پایان می رسد و هنرمند به کارهای تازه تر فکر می کند و باید از آنها دل بکند ؟


برای من بستگی به کار دارد . بعضی کارها بیش تر دوام دارند ، بعضی کم تر . کارهایی هستند که جزء زندگی آدم می شوند ، حتا اگر کار پیش خودتان نباشد . به نوعی آدم با آن زندگی می کند . من خیلی دربند کارهایی که مدتی از خلق شان می گذرد نیستم . کار تمام می شود و سر از مکان های مختلف در می آورد . گاهی مواقع آن فضا ماندگار می شود و گاهی تبدیل به چیز دیگری می شود . این اتفاق زیاد برایم می افتدد و از خصوصیت مهم کارهایم است . لایه های مختلف از چند کار .


تا به حال فکر کرده اید که سوژه خسرو و شیرین را با مواد و مصالح جدیدی تجربه کنید ؟


سعی نکرده ام . یک اتفاقاتی پیش می آید و کار فرم جدیدی به خودش می گیرد . البته اصراری هم نداشته ام . بیش تر مواقع حس کرده ام که دلم برای فلان معنا تنگ شده و دوباره آن را تجربه کرده ام . البته تعداد کمی در کارهایم به دوره های قبل شباهت دارد مایلید درباره سوژه گل و مرغ صحبت کنید ، با توجه به اینکه تازه شروع شده اند؟


قبلاً این سوژه را کار کرده بودید ؟


بله ، مایلم که طرح شود . این دوره تازه شروع شده است . قصد دارم در نمایشگاه آینده ام این کارها را ارائه دهم . یادم می آید که تقریباً هفده سال پیش فقط یک کار از این سوژه نقاشی کرده بودم ، تقریباً با همین فضا و برخوردی امروزی .


سوژه گل و مرغ خیلی ایرانی و کلاسیک است ! بله . یک کاری بود با رنگ طلایی روی زمینه قهوه ای و اصلاً آن را فراموش کرده بودم . الان که فکرش را می کنم می بینم این کار اصولاً آن موقع شروع شده بود ، ولی ادامه پیدا نکرد ، تا الان که بعد از هفده سال به آن برگشته ام . به هر حال سوژه بسیار متداول و قدیمی و به قول شما کلاسیک ایرانی در کارهای من آرام آرام شکل عوض کرده اند . دیگر ساکن و بی تحرک نیستند . گاهی مواقع طاووس وارد کار می شود . بیش تر مایلم آن را امروزی کنم . تا به حال به صورت تحقیقی به سوژه هاتان نگاه کرده اید ؟ بگذارید سؤالم را روشن تر بیان کنم – با توجه به نزدیکی ای که بین خودم و شما حس می کنم ، بیش تر برایم دغدغه است – هر وقت که به سوژه نقاشی هایم به صورت تحقیقی نگاه کرده ام ، در واقع فاتحه آن دوره را خوانده ام . مثلاً از وقتی که طوطی خریده ام ، دیگر اثری از فرم طوطی در کارهایم دیده نشده و ...


وقتی ته ادبی چیزی را در می آورید ، همچنان به نقاشی کردنش ادامه می دهید؟


من سعی می کنم نقاشی را خیلی با این مسائل قاطی نکنم ؛ الزاماً چون سوژه خسرو و شیرین را کار می کنم نمی خواهم کارم جنبه تحقیقی پیدا کند ، یا بر اساس کتاب نقاشی کنم ! بر اساس کتاب نه ، مثلاً اینکه کسانی درباره فلان سوژه حرف زده اند یا نقدی نوشته اند یا هدف نویسنده از این داستان چه بوده است و مسائلی از این دست . نه ، خیلی دنبال این جور چیزها نیستم. بیش تر مسائل تصویری برایم مهم می شوند ، و همان است که داخل کار می شود و آن چالش را به وجود می آورد . من از کل داستان خسرو و شیرین فقط یک صحنه اش را کار کرده ام ، آن هم خیلی زیاد و هر کدام برای خودش شخصیتی دارد، در حالی که سوژه یکی است.


آبتنی کردن شیرین و نگاره خسرو ... بله . لحظه ای که گاهی شیرین را می بیند ، و گاهی شیرین نیست، لحظه ای که به دنبال آن است و در واقع چیزی که برایم جذاب است، حس لحظه ای برخورد این دو عشق است. این برایم جذاب تر است تا اینکه ... کتاب را خوانده ام ، نه اینکه نخوانده باشم  و خیلی از قسمت هایش برایم جالب است ، ولی چون تحقیقی نگاه نمی کنم ، این طور نشده است . شاید روزی برسد که کلاً قصه را مثل پرده های سینمایی نقاشی کنم.


منابع تصویری را ترجیح می دهید؟


بله چون اعتقادم بر این است که کار وقتی به آنجا می کشد (تحقیق) ، مقداری از حس کار کم می شود و گرایش به تصویرسازی (ایلوستراسیون) پیدا می کند و آزادی تصویری را از دست می دهد ، و کار از حالت درجه یک بودنش تنزل می کند . به نظر من این مسأله مهمی است .


کوه های نمایشگاه قبلی کدام کوه هستند؟ مثلاً کوه قاف است؟


نمی دانم. می تواند کوه قاف باشد یا کوه دماوند. کوه ها اوایل تکی بودند، بعضی جاها چندتایی شدند. در یکی از کارها که دوتایی بودند؛ از دو طرف کادر وارد می شدند و نوک شان به هم می رسید. آن کار خیلی هم اروتیک بود. بله ، ولی من این قصد را نداشتم . مثلاً یکی کوه ها را به صورت انسان دیده بود، مثل دو فیگور. برای خودم کوه ها کاملاً احساس دارند. درست مثل انسان و این چیزهاست که قضیه را برایم جذاب می کند.


در یک کار دیگر بیش تر از چند کوه پشت سر هم نقاشی کرده ام. این دیگر کوه قاف نیست، سلسله جبال قاف است. البته این رگ و ریشه اش بر می گردد به حس هایی که در زندگی تجربه کرده ام ، زندگی ای که من شخصاً در کوه گذرانده ام ، آن هم در زمانی که ذهنم در حال ساخته شدن بود . اینها اثرش بسیار ماندگار است . حتا سعی نکرده ام که کوه دماوند را بیش از حد دقیق نقاشی کنم .


دماوند می تواند به معنای افلاطونی کلمه تمثیل کوه باشد.


بله . یک طرفش هم قوسی دارد که آن را زیباتر کرده است و گاهی در کارهایم می آید.


چه طور شد که سطوح کارها براق شدند؟ همان طور که می دانید ذائقه روشنفکری و اصولاً تفکر سطح بالا به سمت کیفیت تمایل دارند؟


می دانم، ولی من مشکلی با جلای زندگی ندارم. به هر حال این هم نمودی است ، ولی در عین حال خطرناک هم می تواند باشد. می تواند شکل سوپر مارکت امریکایی پیدا کند . ولی اینکه آن جلا را داشته باشد و در عین حال عمیق هم باشد می تواند بسیار جذاب باشد. مواد و مصالحی که الان استفاده می کنم، اگر این مراقبت و جلا را نداشته باشند ، آن کیفیت لازم را که مد نظرم است پیدا نخواهند کرد. البته این هم دوره ای است . شاید شش ماه دیگر از برق و جلا خسته شوم و بروم سراغ رنگ مات! در بعضی از کارهایم از هردو کیفیت استفاده کرده ام ، مانند براق و مات که این خود یک بازی قشنگی ایجاد می کند. در شرایط نوری مختلف کار تبدیل به چیز دیگری می شود.


چه قدر از تأثیر موسیقی بر نقاشی یا برعکس بهره می برید؟ و آخرین کار موسیقی تان چه بود؟


یک آلبوم بود که اشعار مولانا خوانده می شد با یک نوع فضای موسیقایی با عنوان روز و شب. در حدود یک سال پیش کار شد. تأثیر و تأثر متقابل نقاشی و موسیقی خیلی برایم جالب است، یک مقداری که اصولاً قابل توصیف نیست و بیش تر حسی است. به هر حال پالایشی که از طریق موسیقی در طی سال ها برایم حاصل شده، به نقاشی منتقل می شود و همین طور یک سری عناصر در نقاشی هست که مطمئنم از آنجا وارد کار موسیقی شده است.