Welcome to Khak Art Gallery
Iranian Art Khak Gallery
Visit Us
#1 Jila Alley, Basiri St. Gholhak
Shariati Ave. IRAN TEHRAN
TEL: (0098-21) 22 60 54 65
OFFICE VILLA 21, 4B ST. , AL HUDAIBA 322 - MARSAM MATTAR ART CENTER Dubai - United Arab Emirates
All Rights Reserved by
KhakGallery @ 2020


زندگی در آلمان و تاثیرش بر آثار علی نصیر ( ENGLISH )

SEND TO A FRIEND!

نویسنده رضا جلالی

برای کسانی که در سال های اخیر جریان های منسوب به هنرهای تجسمی را در ایران دنبال می کنند، روند جهانی شدن تبدیل به یک اپیدمی شده که تقریبا راه گریزی از آن برای هنرمند اینجایی معاصر نمی توان متصور شد. اما تا چه حد این تصور و ذهنیت صحیح و صواب است، خود جای مجادله بسیار دارد. هنرمند اینجایی اگر پایش را از محدوده جغرافیایی حیات هنری اش بیرون نگذاشته باشد، به هیچ وجه دارای صلاحیتی اینچنین نیست تا رموز جهانی شدن را کشف کند و از سوی دیگر توریست های هنرمند وطنی هم که گاهی به یمن بورسیه ها یا سرمایه های شخصی پا به جهان هنر غرب و شرق می گذارند، به دلیل عدم تطابق و تامل مناسب و قضاوت های سطحی اغلب با رفتارهای واپس گرایانه به خانه مراجعت می کنند، در این بین یکی از راه حل های ارتباطی میان جریان های داخلی هنر و اتفاق های جهانی بررسی آثار هنرمندان اینجایی است که سال های سال در همان محیط پرورش یافته آموزش دیده اند. علی نصیر از جمله ای هنرمندان اینجایی است.


وقت عبور از میان آثار نصیر اولین عبارتی که به ذهن متبادر می شود این است: «قضاوت و نقد آثار نصیر برای منتقد آثار اینجایی امکان پذیر نیست. مگر او هم مانند علی نصیر اتمسفر حیاتی اش منطبق با شرایط هنرمند باشد.» جمله فوق چندی پیش پس از برخورد با آثار مسعود سعد الدین (نقاش ایرانی و یکی از شاگردان حلقه الخاص)، به ذهنم خطور کرد.


آثار نصیر مجموعه از برخورد اکسپرسیونیست ها با دنیای رنگ را پیش روی مخاطب قرار می دهد. جالب آن که نصیر حتی در طراحی فیگورهای موجود در آثارش قالب و روشی نظیر یک نقاش آلمانی را پیش گرفته است. آثار حاضر را که در 27 اردیبهشت در گالری خاک برگزار شد می توان به سه بخش تقسیم کرد. اول آثاری با ابعادی در حدود 240 x 200 سانتیمتر. دوم آثاری با ابعادی در حدود 170x 100 سانتیمتر. سوم آثاری با ابعاد 40 x 30 سانتیمتر. این دسته اخیر طراحی های تک رنگی را شامل می شوند با همان عناصر فیگوراتیو آشنایی که هنرمند در دیگر آثارش ار آنها استفاده کرده است.ارتباط برقرار کرد با تابلو های نصیر نیاز به تامل و کمی حوصله دارد.


آثار او برای درک سهل الوصول نیستند. هجمه ای سیاه ه فیگورها و تکه های رنگی از آن جدا شده اند. در ابتدا به لحاظ شکلی و همچنین استفاده از خطوط محیطی ساده در بیان فیگورها به نظر با اثر هنرمندی عجول روبه رو هستیم که توان پرداخت تکنیکی صحیحی ندارد، آثاری که به دلیل تکنیک مورد استفاده در کاربرد رنگ های درخشان نسبت به سلیقه رنگی نقاشان ایرانی و فضای اکسپرسیو اروپایی اش در وهله نخست حتی ممکن است که مخاطب خود را پس بزند. اما پس از کمی تامل و باز خوانی بصری عناصر و همچنین پیگیری آنها در میان دیگر آثار نصیر، راز مبهم آنها کشف و عریان می شود و ناگهان اثری که تا چند لحظه قبل فقط هجمه ای رنگی و پوشیده با رنگ سیاه غالب است، پیله ندانستگی خود را می شکافد و به دنیای شناخته ها گام می گذارد.


نکته حائز اهمیت آن که آثار نصیر در همین چند سال گذشته و پس از برخورد برگزاری اولین نمایشگاه انفرادی معاصرش در گالری گلستان یک روند مشخص و فردی را طی می کند. حال شاید این سوال پیش بیاید که بحث ابتدایی این مجال در رابطه با جهانی شدن چه ارتباطی با آثار نصیر دارد. نصیر نمونه ای از یک هنرمند با ملیت ایرانی است که با هویت هنر غرب رشد پیدا کرده و پرورش یافته است و پس از گذشت سال ها آثارش دیگر رنگ و بوی ایرانی ندارد. به همین جهت او دیگر یک هنرمند ایرانی نیست و نه حتی یک هنرمند دور گه ایرانی آلمانی، بلکه آثار وی نمایشگر هنرمندی آلمانی است که فارسی را سلیس صحبت می کند.


بر همین اساس هنرمند وطنی (با توجه به روند حاضر) متوجه می شود که حتی حضورش در سال های ابتدایی آموزش هنر هم در غرب راهی برای ورود به عرصه جهانی شدن نیست. همانطور که آثار نصیر مشخص می کند آموزش پایه ای بر هنرمند ایرانی اثری که می گذارد، تبدیل او به یک هنرمند آنجایی است. به همین جهت می پنداریم که جهانی شدن دردی نیست که بتوان آن را به مسکن های تکنیکی و وارد اتی درمان کرد. از سویی دیگر ریشه یابی معضل نقاشی و هنرمند تجسمی معاصر ایرانی جهانی شدن قابل پیگیری نیست. راهی که نصیر در خلق آثارش طی کرده فقط موجب رهایی خودش است و به درمانی برای هنرمندان اینجایی. کیفیت اجرایی آثار نصیر در حد یک هنرمند نوگرا و به روز آلمانی است. آثار او دارای حقیقتی است از اتمسفر جهانی نقاشی که از فیلتر رنگ ها و حجم هایش عبور کرده است.


جالب آن که استفاده نصیر در به کار بردن رنگ سیاه ( با توجه به فضایی که از آن گذر کرده) چندان نشان دهنده تکدر خاطر نیست. بر همین اساس شاید بتوان علی نصیر را هنرمند اکپرسیونیست – رنگی دانست. چون علیرغم آثار دیگر نقاشان فضای نقاشی هایش دلگیر کننده و مغبون نیست.


آقای نصیر! از دوران کودکی تان شروع کنیم، مثل همه گفت و گو های دیگر...


دوران کودکی من شبیه دوران کودکی خیلی های دیگر است. بهتر است بگویم چیز خاصی – در حال حاضر – به ذهنم نمی رسد. متولد تهران هستم. همین جا درس خواندم و بعد ها برای ادامه تحصیل به اروپا رفتم. سال 1353 بود. آن اوائل هم زیاد برایم مشخص نبود که از سه رشته مورد علاقه ام، معماری، سینما ونقاش کدام را ادامه بدهم. سرانجام نقاشی غالب شد و این رشته را در دانشگاه هنر برلین شروع کردم و به پایان بردم. در حال حاضر به عنوان یک نقاش در برلین کار می کنم.


ولی ایران را برای تحصیل انتخاب نکردید. در باره این رشته هایی که نام بردید – در آن زمان – تب و تابی وجود داشت ... درست است؟


ولی گمان می کنم موضوع خاصی نبود. غیر از ماجراجویی های جوانی و تغییر فضا و کشف دنیاهای جدید.


اگر بخواهیم اروپا را به سه بخش اندیشه، هنر و سیاست تقسیم کنیم، هنر به فرانسه و سیاست به انگلیس می رسد. آلمان مهد اندیشه و البته مکتبی به نام اکسپرسیونیسم است. شما با چه شناختی به آلمان رفتید؟


تقسیم بندی شما قابل بحث است. ولی اگر بخواهیم موقتا موضوعی را که شما مطرح کردید، بدون بحث بپذیریم، باز هم باید بگویم که من در آن زمان چنین شناختی نداشتم و اصولا قصد اولیه می رفتن به کشور ایتالیا بود. می خواستم برای ادامه تحصیل در یکی از آن سه رشته ای که یاد کردم به ایتالیا بروم منتها آن زمان فضای دانشگاه های ایتالیا خیلی دچار هرج و مرج بود، بعلاوه بیکاری. دوستانم در ایتالیا به من توصیه کردند به آلمان بروم. آلمان آن زمان در اوج شکوفایی اقتصادی بود و می شد که هم تحصیل کرد و هم کار کرد. چیزی که می به آنی نیاز داشتم. ضمنا از سینما که بگذریم باقی رشته های هنری آلمان هم در حال شکوفایی بود. دهه هفتاد میلادی احیای نئو اکسپرسیونیسم است. چندی پیش در یک مصاحبه به این موضوع مفصل پرداختیم و تکرار ش در اینجا خسته کننده است.


کلن و برلین دو مرکزی بودند که نئو اکسپرسیونیسم ها در آنجا بیشترین فعالیت را داشتند. آن سال ها مصادف بود با آغاز گسترش این جنبش . البته در کنار جریان های دیگر مثلا در برلین آن رمان به خاطر شرایط سیاسی اش جریان رئالیست های برلین هم وجود داشت که خیلی هم فعال بودند. یکی از قدرتمندترین این جریان ها نئووایلد ها بودند که در مقابل کارهای چیدمانی قد علم کردند. کانسپت آرت در آن تاریخ خود ضد جریان بود. بخصوص با حضور شخصیت سرکشی مانند بولیس. نئووایلدها همان نئو اکسپرسیونیست ها بودن و در برلین با این نام شناخته شده اند. این جریان بیشتر مقابله با پاپ آرت ها بود که از امریکا آمده و آبستره ای که تمام دوران بعد از جنگ آلمان را تحت سیطره داشته است و هم رجعتی به سنت نقاشی آلمانی.


درباره فضای آن دوره بیشتر توضیح بدهید.


من در برلین زندگی می کردم. شرایط برلین در آن دوره منحصر به فرد بود. شهری آزاد در دل یک کشور سوسیالیستی. با تجربه جنبش دانشجویی در سال 1968 . از یک طرف تاثیر تجربه هنرمندان آمریکایی و کشورهای سرمایه داری اروپایی و از طرف دیگر تاثیر تجربه هنرمندان کشورهای سوسیالیستی به خصوص آلمان شرقی. که در آن زمان هم دارای هنرمندان قدرتمندی بود و خود را وارث اکسپرسیونیستهای قبل از جنگ آلمان می دانستند. مجموعه این تاثیرات و عوامل فضای چندگانه و بسیار جالب و متنوعی به وجود آورده بود. که این تنوع هنوز هم برفضای هنری برلین حاکم است.


نقاشی بعد از جنگ جهانی دوم، هنوز بارقه هایش وجود داشت. شما چقدر به آن دوره نگاه می کردید؟


به این دلیل که می خواهم به رنگ های آثارتان برسم. اگر می خواهید رنگ را در نقاشی من ریشه یابی کنید باید برگردید به نگار گری ایرانی و ماتیس و بونار و تعدادی نه چندان از اکسپرسیونیستهای آلمان. من از ماتیس به نقاشی ایرانی رسیدم و تا آنجا که امکان داشت در این زمینه مطالعه و بررسی کردم.و بهدها تخته پرش من در رنگ گذاری، نگار گری ایرانی شد. بدون اینکه سعی در کپی کردن آن داشته باشم. در واقع این شجاعت و توانایی در رنگ کذاری بود که من را تحت تاثیر قرار می دهد. برایم جذاب است که انسان جزء لاینفک آثارتان است. گاهی اوقات فیگور ها مانند سایر ابژه ها برایم بهانه ایست برای رنگ پردازی. اما این درست است. من یک نقاش فیگوراتیو هستم و فیگور برایم انبوهی از رنگ است. آلمان چه پتانسیلی دارد که نقاشان زیادی از ایران به آنجا می روند. مثل احمد امین نظر، شهاب موسوی زاده، واحد خاکدان، منوچهر صفرزادهو ... قبل از انقلاب دانشجویان مخالف رژیم در آلمان فعالیت داشتند.


شما درگیر جریانات سیاسی شدید؟


به نظرم تعداد زیادی هنرمند به آلمان نیامدند. بیشتر هنرمندان ما به فرانسه یا به آمریکا رفتند. بعد از انقلاب کمی شرایط فرق کرد و تعدادی هنرمند به آلمان آمدند از جمله همکارانی که یاد کردید. البته دلایلش را باید از خودشان بپرسید. من چندان اطلاعی از جامعه شناسی هنر ندارم. فقط می توانم بگویم که شکوفایی اقتصادی آلمان شکوفایی فرهنگی را به دنبال داشت. و هم قدرت جذب جامعه آلمان که در پی آمد همان شکوفایی اقتصادی بود. هنر مندان و نه فقط هنرمندان دیگر کشور ها را ترغیب به فعالیت در این کشور کرد. نقاشانی که به کشور دیگری مهاجرت می کنند بستر فرهنگی شان هم تغییر می کند.


این نقاشان چه جایگاهی در فرهنگ و هنر آن کشور می توانند داشته باشند؟


سئوال شما یا بهتر بگویم سئوالات شما بسیار جالب اند و تا به حال کمتر به آن پرداخته شده. ولی گمان می کنم که اگر بخواهیم جواب جامعی به این سئوالات بدهیم هر یک موضوع مصاحبه جداگانه ای است. من فقط می توانم از تجربه خودم بگویم. من در آغاز جوانی به آلمان رفته و ضمن اینکه به فرهنگ کشورم بسیار علاقه داشته و دارم، توانستم نکات مثبت زیادی از فرهنگ کشور مهمانپذیر را جذب و درک کنم و به این ترتیب تلفیقی از این دو فرهنگ به وجود بیاورم. که به نظر خودم بسیار جذاب است. این موضوع افق دیدم را گسترش داد ضمن اینکه موضوع هویت یابی برایم مهم است. پیکاسو، فرانسوی نیست، ولی در پاریس مورد اقبال علاقه مندان و روشنفکران فرانسوی قرار می گیرد. دقت کنید پیکاسو از اسپانیا به فرانسه می رود. این دو کشور دارای وجوه اشتراک فرهنگی زیادی اند. ولی همین پیکاسو تا پایان عمر هر از چند گاهی با رجعت به فرهنگ اسپانیا و بازنمایی صحنه هایی از میدان گاوبازی حسرت دوری از وطنش را نشان میدهد.


در ضمن پیکاسو نه به این خاطر که در فرانسه قابل تشخیص از یک فرانسوی نیست، مورد توجه قرار می گیرد، بلکه به خاطر هنرش ، به خاطر نبوغش یک مهاجر در اولین قدم باید با اطرافش وارد گفت و گو شود. آیا نقاش می تواند به همین راحتی از این مانع عبور کند؟ سوال شما بسیار فردی است و هر هنرمندی تجربه خاص خودش را دارد و نمی توان از یک تجربه عام از برخورد هنرمندان با محیط اسراف شان در یک کشور دیگر صحبت کرد. دست کر من نمی توانم . البته می توان گفت هنرمندانی که در سنین بالاتر و شکل گرفته تر به یک کشور دیگر مهاجرت می کنند، برای به اصطلاح جا افتادن در جامعه جدید با مشکلات بیشتری روبه برو می شوند تا کسانی که مثلا در سنین پایین تری به جای دیگری مهاجرت کرده اند. سنت نقاش در ایران، نقاش را صورتگر جهان ماورایی می داند.


این تعریف خیلی قدیمی تر است ... الان این طور نیست.


بله، الان این طور نیست. هر چند در یک ساختار فرهنگی عمومی در ایران همچنان نقاشی را زیبا می داند. 


ولی به گمانم در هنر مدرن صحبتی از زشتی در نقاشی به میان آمد. آیا این یک تفاوت میان نقاش ایرانی و غربی نیست؟ 


من این تصور و تعریف را از نقاشی نداشتم. بهتر است بگویم زمان که از ایران مهاجرت می کردم تعریف چندان دقیق و خاصی از نقاشی و هنر نداشتم. تعریف من از نقاشی در محل تحصیلم شکل گرفت.


درباره بخش دوم سوال شما: طبیعی است که هر کشوری مختصات استتیکی خاص خودش را دارد. زمانی آقای لوپرز – نقاش معروف آلمانی – این جمله تحریک آمیز را گفته بود که: «نقاشی آلمان برای تمایز از نقاشی دیگر کشور ها باید زشت باشد.» البته این زشتی هم استتیک خاص خودش را دارد. مانند استتیک خشونت.


اگر از نقاشی صرفنظر نماییم و بعنوان یک شهروند به انسان مهاجر نگاه کنیم، وقتی با یک غیر ایرانی صحبت می کنیم، آیا به این نتیجه نمی رسیم که جهان بینی ما به هزار و یک علت با لو متفاوت است؟


این طبیعی است که یک شهروند ایرانی تفاوت هایی با یک شهروند مثلا آلمانی دارد و چیز عجیبی هم نیست. شما حتی این تفاوت را در داخل کشور هم می بینید، اگر همه یک شکل بودند که دنیای خسته کننده ای می شد. ولی گمان می کنم که نقاشی زبانی جهانی است و آنچه نقاشان را از هم متمایز می کند تنوع برخوردشان با مسائل است و شیوه بازنمایی آن بع غیر از این نقاشان نکات اشتراک زیادی با هم دارند.


یعنی قبول ندارید که برخی نشانه ها و روایت های ما برای نقاش آلمانی شناخته شده نیست و بالعکس؟


طبیعی است که هیچ کس تمام گنجینه فرهنگی یک کشور دیگر را در حافظه اش جا داده است و حتما به قول شما نشانه ها و روایت هایی وجود دارد که برای دیگری ناشناخته اند و ناشناخته می مانند. زیبایی هنر هم در همین رمز آمیز بودن آن است و کشف همی مواردی که گفتید. گمان نمی کنم که یک نقاش آلمانی به اندازه یک نقاش ایرانی به دنبال هویت بگردد. او به راحتی به فرهنگ های دیگر دست اندازی می کند.


ماجرای هویت یابی برای شما خنده دار نیست؟


نه فقط خنده دار نیست،بلکه برعکس تصور شما یکی از مهم ترین موضوع های هنر است-تمام هنرها-البته سلسله هویت در بعد فلسفی و فرهنگی آن. گمان می کنید کارهاتان چه قدر مورد پسند سلیقه عمومی ایرانی قرار می گیرد؟ سوال شما برایم چندان واضح نیست. به هر حال می از 1990-1989 به طور مرتب در ایران نمایشگاه داشته ام. آیا این نمایشگاه ها تاثیری بر سلیقه عوام یا خواص داشته یا نداشته را باید یک منتقد بررسی کند. ولی آیا سلیقه عموم کارم را می پذیرد یا نه؟ گمان می کنم هر هنرمندی در هر رشته ای مشغله اش پاسخگویی به سلیقه عام باشد.